نویسنده: امید عطایی فرد




 

اشتادیشت: 1و 2

به خشنودی فره ی ایرانیِ مزدا آفریده.
اهورامزدا به سپیتمان زرتشت گفت: من فره ی ایرانی را آفریدم که از دستور برخوردار، خوب رمه، توانگر و فرهمند است. خِرَدِ نیک آفریده، و دارایِی خوب فراهم آمده، بخشد. آز [ حرص و طمع] را در هم شکند و دشمن را فرو کوبد. فره ی ایرانی، اهریمن پر گزند را شکست دهد. خشمِ خونین درفش را، بوشاسپ [ دیو تنبلی] خواب آلوده را، یخبندان در هم افسرده را، اَپوش دیو [ خشکسالی] را، سرزمینهای انیران [ تا ایرانی] را شکست دهد.

یادداشت:

بر پایه ی دو گزارش، یکی اوستایی ( وندیداد) و دیگری پهلوی ( بُن دهش)، ایران بزرگ به شانزده سرزمین یا استان، بخش گردیده بود. با نگرش به بخش بندی دفتری پهلوی به نام « شهرستانهای ایران» می توان استانهای شانزده گانه را همسو با چهار جهت جغرافیایی، تقسیم نمود. سرور و سرآغاز و کانون سرزمینها « ایران ویج» نام دارد. ویج را به معناهای ویژه و بیزه ( بیضه، تخمه، مرکز) دانسته اند. ایران ویج یعنی سرزمین مادر و میانه؛ همان جایی که به نام « ماد» معروف شد.

شهرستانهای ایران (1)

1- کوست خوراسان ( خطه ی مشرق):
سمرکند ( سمرقند)؛ نوازک؛ بخل وامیک ( بلخ بامی)؛ خوارزم؛ مروئی روت ( مرورود)؛ مرو؛ هریه؛ پوشن ( پوشنگ)؛ توس؛ نیوشاهپوهر ( نیشابور)؛ کاین ( قاین)؛ دهیستان: گورگان؛ کومش.
2- کوست خوربران ( خطه ی مغرب):
خوسروبشات ( خسرو شاد)؛ خوسرومست آپات ( خسرو مست آباد)؛ ویسپ شات خوسرو؛ و هوبود خوسرو؛ شات فرخو خوسرو ( شاد فرخ خسرو)؛ تیسفون؛ نسیبین؛ اورها ( رها ، Edessa)؛ باویل ( بابل)؛ هیرت( حیره)؛ همدان، [شهرستانی] اندر « ما» و کوست نیهاوند ( در خطه ی ماه نهاوند)؛ بیست شهرستان در پذشخوار گر؛ موسل؛ 9 شهرستان اندر زمین گزیرک ( جزیره)؛ بیست و چهار شهرستان در سرزمینهای شام ( سوریه)، یمن، فریا ( آفریقا)، کوفاه ( کوفه)، مکاه ( مکه) و مدینک ( مدینه).
3- کوست نیمروج ( خطه ی جنوب):
کاوول ( کابل)؛ رخوت ( رخوذ، رخج)؛ بست؛ فراه؛ زاولستان؛ گور ارتشیر خوره؛ توزک؛ اوهرمزد ارتخشیران ( هرمز اردشیران)؛ رام اوهرمزد؛ شوش؛ شوستر؛ وندییوگ شاهپوهر ( گُندی شاپور)؛ اران خوره کرت شاهپوهر [ نام دیگر: پل آپات= بیل آپات= بیت لاپات]؛ نهر تیرک؛ سمران؛ ارسپ؛ اسور [ نام دیگر: ویه ارتخشیر= به اردشیر]؛ گی ( جی / اصفهان)؛ اران آسان کرت کوات؛ اشکر.
4- کوست آتورپاتکان ( خطه ی شمال):
آتورپاتکان اران؛ ون ( وان)؛ گنجک ( گنجه)، ریه ( ری)؛ بکدات ( بغداد) [باکو؟].

جغرافیای موسی خورنی

1- کوست خوربران [ غرب]:
مای؛ ماسپتان؛ مهر کان کَتَک؛ کشکر؛ گرمکان؛ ایران اَسن کرت کوات؛ نوهاترج ( نوتاترج)؛ شیرکان ( شیزکان)؛ ارزن ( ارهن).
2- کوست نیمروج [ جنوب]:
پارس؛ خوزستان؛ اسپهان؛ کورمان ( کرمان)؛ توران و مکوران [ مکران/ سند- سرمن]؛ اِسپِت؛ وَشت؛ سکستان؛ زَپَلستان ( زابلستان)؛ میشون ( میشان)؛ هگر؛ پنیات رشیر ( بنیاد اردشیر)؛ درِ ( جزیره ی درین در بحرین)؛ مِیش ماهیک ( جزیره بین بحرین و عمان)؛ مزون؛ خوژه رستان؛ اسپهل ( اسپال)؛ دِبیهول ( دیبُل).
3- کوست خراسان [ شرق]:
اهمدان؛ کُمش؛ ورکان؛ اپرشهر؛ مرو؛ مروت؛ هرو؛ کاتشان؛ نسای میانک؛ بژین؛ تالکان؛ گوزکان؛ اندراپ؛ وست؛ هروم؛ زَمب؛ پیروز نخجیر؛ دزین اَوَزَک؛ وَرچان؛ مَن سَن؛ گچَگ؛ اَسان؛ بَهل بامیک ( بلخ بامیان)؛ چَرمنکان؛ شیر بامیکان؛ دز روئین.
4- کوست کپکوه [ قفقاز/ شمال]:
آتروپاتکان ( آذربایگان)؛ ارمن؛ ورجان ( ورک)؛ رَن ( اران/ الوانک)؛ بلاسکان؛ سیسَکان؛ اَری ( ری)؛ گِلان ( گیلان)؛ شنچان؛ دلمونک ( دیلم)؛ دمباوند( دماوند)؛ تپرستان ( طبرستان)؛ روَن ( رویان)؛ اَمل ( آمل).
یادداشت: اینک می پردازیم به شانزده سرزمینی که در دو کتاب « وندیداد» و « بن دهش» از آن ها یاد شده است. با این توضیح که در چند مورد، نام سرزمینها در این دو کتاب، با یکدیگر همخوانی ندارد، ولی از رده بندی یکسان و همانند برخوردارند. دیگر اینکه فهرست شانزده سرزمین ایرانی، از پیشینه ای بسیار کهن تر از دوران پارتها برخوردار است. آنچه که بازشناسی برخی از این سرزمینها را دشوار می کند، دگرگونی نامه در ازای هزاره هاست. و از سوی دیگر، همانندی و یگانگی در نام دو یا چند سرزمین می باشد؛ مانند « صقلاب» که هم به سرزمینهای اسلاو ( اروپای شرقی) گفته می شد و هم به ناحیه ای در توران. در این بخش کوشیده ایم ضمن نگرش به دیدگاه پژوهشگران، به دقیق ترین شیوه ی ممکن، جای هر سرزمین را نشان دهیم.

1) ایران ویج

وندیداد: فر گردیکم

من هر سرزمینی را چنان آفریدم که هر چند، بس رامش بخش نباشد، به چشم مردمانش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم [....] همه ی مردمان به « ایران ویج» روی می آوردند.
نخستین سرزمین و کشور نیکی که من « اهورامزدا- آفریدم « ایران ویج» بود؛ بر کرانه ی رود « دایتیا» ی نیک. پس آنگاه اهریمن « همه تن مرگ»(2) بیامد و به پتارگی [ دشمنی]، اژدها(3) را در رود « دایتیا» بیافرید و زمستانِ دیو آفریده را بر جهانِ هستی، چیرگی بخشید. در آن جا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان؛ و در آن دو ماه نیز، هوا برای آب و خاک و درختان، سرد است. زمستان ، بدترین آسیب ها را در آنجا فرود می آوَرَد.

بن دهش: بخش شانزدهم

به دین گوید که: اگر من [ اهورامزدا] نمی آفریدم مینوی بوم و سرزمین را، همه ی مردم به « ایران ویج» می شدند؛ به سبب خوشیِ آنجا. زیرا نخست، از جای ها و روستاها، « ایران ویج» بهترین ( سرزمین) آفریده شد. او را پتیاره [ آسیب] از اهریمن، این زمستانِ دیوان آفریده و مارپَردار و نیز آن که بی پَر است، بیشتر آمد. ده ماه آنجا زمستان است، دو ماه تابستان. چنین گوید که زمستان همه جا یکسان است، اما آنجا درمیانه ی دی ماه بهیزگی، گران تر باشد.

روایت پهلوی: 45 و 47

« ایران ویج» میان « خونیره» به سوی اباختر [ شمال] است [...] در باره ی این که زرتشت کجا از هرمزد، دین پذیرفت... در ایران ویج، در آذربایجان پذیرفت.

ابن خردادبه: المسالک و الممالک

اسپهبد شمال را در زمان ایرانیان« آذربادگان اسپهبد» می نامیدند. ارمنستان و آذربایجان و ری و دماوند هم در دهمین قلمرو است.

بن دهش: درباره فراز آفریدن روشنان

خورشید، هَمچَند [ به اندازه ی] ایران ویج است.

روایت پهلوی: 65

گرده ی [ قرص] خورشید به اندازه ی ایران ویج و یک هفتم « خونیره» است.(4)

بن دهش: درباره ی آفرینش مادی

[ هرمزد] گاو یکتا آفریده [ پیش نمونه ی جانداران] را در « ایران ویج» آفرید؛ به میانه ی جهان، در کرانه ی رود « وِه دائیتی» [....] کیومرس بر سوی چپ، و گاو بر سوی راست [ رود دائیتی].( 5)

بن دهش: درباره ی سال دینی

ماه دیِ بهیزگی، روز آذر [نهم دی] آن زمستان به بیشترین سردی به « ایران ویج» برسد و به ماه سپندارمذ [ اسفند] بهیزگی، درهمه ی جهان به سر رسد. بدین روی ماه دی: روز آذر، همه جا آتش افروزند و نشان کنند که زمستان آمد.

مینوی خرد: پرسش 43 و 61

دیو زمستان در « ایران ویچ» چیره تر است. و از دین پیداست که در « ایران ویج» ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است؛ و در آن دو ماه تابستان نیز آب: سرد، و زمین: سرد، و گیاه: سرد است. و آفتشان زمستان است. و مار در آن بسیار است. ولی آفتهای دیگر، کم دارند. و پیداست که اورمزد « ایران ویج» را از دیگر جای ها و سرزمینها بهتر آفرید. و نیکی اش این است که زندگی مردم در آنجا سیصد سال است. و زندگی گاوان و گوسفندان: یکصد و پنجاه سال. و در دو بیماری، کم دارند. دروغ نمی گویند. شیون و مویه نمی کنند. دیو آز [طمع] به تنِ آنان کمتر چیره است. ده تن از یک نان [ خوراک] که می خورند، سیر می شوند. به هر چهل سال از یک جفت زن و مرد، فرزندی زاده می شود. قانونشان « بهی» و دینشان پوریوتکیشی [ کیش پیشینیان] است. چون بمیرند، پارسایند. رد [ رهبر] آنان « گوبد»، و سرور و پادشاهشان « سروش» است [...] « گوبدشاه» در « ایران ویج» درکشور « خونیرس» است. از پای تا نیمه ی تن: گاو، از نیمه ی تن تا بالا: انسان است. همواره درکرانه ی دریا می نشیند و پرستش ایزدان می کند و « زُوهر»(6) به دریا می ریزد. با آن زودتر ریختن، بی شماری از جانوارن زیان بخش در دریا می میرند.

وندیداد: فرگرد دوم

انجمن فراز برد دادار اهورمزدا با ایزدان مینوی... جمشیدِ خوب رمه [ دارای گله های خوب] با بهترین مردمان، در « ایران ویج» نامدار به [ رود] « به دایتی» [....] آنگاه جم « وَر» را بساخت؛ هر یک از چهار بَرَش به درازای اسپریس [ میدان اسب دوانی] برای زیستگاه مردمان.. به آنجا آبراهه ای فرا کشید و مرغزارهایی پدید آورد همیشه سر سبز، همیشه خوردنی و زیان ناپذیر [....] ایشان روز را چون سال می پندارند.
در هر چهل زمستان [ سال]، از هر جفت زن و مرد، یک جفت دختر و پسر زاده می شود؛ و نیز از جانداران. و این زیندگان، نیکوترین زندگی را دارند.

مینوی خرد: پرسش 61

« ورجم کرد» در « ایران ویج» زیرِ زمین ساخته شده؛ و همه گونه تخم [ نژاد] از همه ی آفریدگان اورمزد خدا، از مردم و ستور و گوسفند و پرنده، هر چه بهتر و گزیده تر است، به آنجا برده شده است. هر چهل سال، از هر جفت زن و مردی که آنجا هستند، فرزندی زاده شود. و زندگی شان سیصد سال است. و درد و آفت، کم دارند.

دارمِس تِتِر

زیبایی و حاصل خیزی « قره باغ» در خطه ی قفقازیه ی کنونی که به معنی « باغ سیاه» است، شهرت دارد. اما زمستان آن بسیار دراز و سخت است...کشتزارهای « قره باغ» در نوروز پوشیده از برف می باشد و هوای آن از 15 ماه آوریل [26 فروردین] به بعد، ملایم می شود و فصل گل و غنچه از ماه مه [ اردیبهشت] آغاز می گردد. در تابستان دسته های کوچ نشین در بالای کوهها و در دشتها به حرکت و جنبش می آیند و این جشن در نیمه ی ماه اوت [24] امرداد] پایان می پذیرد و از این جهت، تابستان در این خطه، مانند « ایران ویج» به گونه ای که در « وندیداد» ذکر شده، فقط دو ماه است. وقتی « ایران ویج» یا « آریانم ویجو» با سرزمین « اران» و « قره باغ» در « قفقازیه» برابری نماید، رود « ونگوهی دائیتی» نیز با رود قدیم اَرس ( اَراکسِس) در شمال آذربایجان منطبق خواهد شد. دراین رود، برابر با نوشتار « وندیداد» افعی و مار فراوان است؛ همچنان که مار آبی در رود « ارس» شهرت دارد.(7)

یادداشت:

« اشپیگل» بر این باور است که « ائیرین وئجه» با « اَران» فعلی برابر است و اران در شکل قدیم ترش، فشرده ای از ایران و دگر گونه ای از « ائیریان» به شمار می رود.(8)
در نوشتارهای اوستایی و پهلوی، « ایران ویج» به گونه کانون و مرکز سرزمینهای آریایی نمودار شده و در شاهنامه به چهره « ایرج» در آمده است که فشرده ی « ایران ویج» است.
« محمد مقدم» با اشاره به همریشگی اراک و عراق با ایرج، و نیز معنای ویج ( = بیج، بیضه) می گوید: ایران ویج یا « بیضه ی ایران» مهد اصلی ایرانیان یا آریائیان و سرچشمه ی فرهنگ و مدنیت ایرانی به شمار می رفته و همین معنی در دوره ی اسلامی در « بیضه ی اسلام» حفظ شده است.(9)

2) گَوَ - سوری مانش

یادداشت:

« فَرن بغ - دادگی» به درستی، دومین سرزمین را داشت « سوری - مانش» نوشته که همان « آسورستان» یا آشور است و می افزاید:
به آن، سوریان ماندگارند که بغدادِ خدایان آفریده (10) است . او را بدترین پتیاره، ملخ پدید آمد. همواره ملخ، گیاه بخورد؛ گوسپندان و گاوان را مرگ رسد.

یادداشت:

در وندیداد نیز اهریمن:
- خرفَستری [ خزنده، حشره] به نام « سکَیتیَه»(11) را آفرید که مرگ در گله ی گاوان افکند.

یادداشت:

در وندیداد، نام Gava به کار رفته که پژوهشگران و مترجمان بدون هیچ دلیل استوار، آن را برابر با « سُغد» دانسته اند. در دستنویس های « بن دهش» به جای Gavq این خوانش ها نیز آمده است:
- Swlk bwm- Swlyk bum- Suring bum- Suring manishn.
یعنی: بوم یا مانش ( خان و مان ) سوریان = آسورستان. در « بن دهش» نام « سغد» به گونه ی Swt آمده و چنین گزارش روشنگرانه ای به دست داده است.
- « ارنگ رود» آن است که [....] از « البرز» بتازد؛ آید به « سوریک بوم»(12) که « گام» (13) نیز خوانده و به « گیپتوس بوم» که « مصر» نیز خوانند، بگذرد [...] « زیشمنَد رود» به ناحیه ی « سغُد» Swt به « خُجندرود» باز ریزد. « خجندرود» به میان « سرقند» و « فرغانه» برود [....] « دائیتی رود» از « ایران ویج» بیاید. [....] در « گام رود» به Gaw)Gw't) است.

یادداشت:

بدین گونه، جای هیچ گمانی نمی ماند که سرزمین « سوریگ» که « گام» یا « گَو» Gaw در وندیداد، همان دشت بغداد یا آسورستان می باشد. رودهای دائیتی ( ارس) و ارنگ ( دجله) از کرانه های این دشت می گذشته اند. آیا « گو» Gava را نمی توان با « کوفه» برابر داد؟ در سنگنبشته ی « خشایارشا»(14) از سرزمین « آلَ وُ فچی یا» نام برده شده که همانند « کوفه» است.

درخت آسوریگ: 1 و 7

درختی رُسته است... در شهر آسوریگ [....] مرا به « خونیرس زمین» درختی همتن نیست.

زندبهمن یسن: 6:

.... به سرزمینهای ایران که من - اومزد- آفریدم، تا کرانه ی « ارنگ» بتازند ( کسی بود که رود فرات گفت) تا دشت آسورستان ...دشتِ سختِ هموار، و آن، مسکن آسوریان است.

3) مرو

یادداشت:

مرو به این نامها نیز خوانده می شد: موئورو، مرگو. در « وندیداد» آفت این سرزمین « مَرِزا ویثوشا» (15) می باشد. در « بن دهش» این آفت عبارت است از: یورش سپاه دشمن که آنجا را بیشتر می گیرند، راهزنان و دزدان و ستمگران.
سرزمین مرو و کوه آن، از تقدسی بسیار در نزد هندوان برخوردار بوده و یاد آور همنشینی و یگانگی فرهنگی و نژادی آنان با ایرانیان به شمار می رفته است. چینیان نیز این ناحیه را بهشت « مو» می خواندند و داستانهای دل انگیز درباره اش داشتند.

4) باخذی- بلخ

یادداشت:

بلخ را به این نامها نیز خوانده اند: باخدیش، باخل، باهل، بهل، دشواری این سرزمین، پیدا شدن سوراخ و ترک خوردن بام و دیوارِ خانه ها و فرو ریزی آن ها بوده است.
بلخ را با لقب و صفت « بامی» به معنای روشن و درخشان، خوانده اند و در پیرامونش سرزمین « بامیان» را داریم. « بامی» که هم خانواده با بامداد و بام است، نشانگر سوی شرقی بوده و در برابرش شام ( سوریه) یا سوی غربی ایران بزرگ، خودنمایی می کرده است. در تورات و روایات اسلامی، این ناحیه قلمرو « آدم» و فرزندانش بود.
پژوهشگرانی انگشت شمار دریافته بوده اند که یگانه دانستن بلخ با « باختر» خطایی بس بزرگ می باشد و تاریخ را به تاریکا فرو برده است. باختر یا اباختر در نوشتارهای اوستایی - پهلوی به معنای شمال به کار رفته و شاهنامه نیز گزارشهای ارزنده ای دراین باره دارد. در اینجا مرزهای باختر در بردارنده ی آلانان ( اران) و ارمنیه ( ارمنستان) تا مرز خزر می باشد و همیشه همراه با کوه قاف ( قفقاز) یاد گردیده است.

5) نیسایه - نسا

یادداشت:

این سرزمین میان بلخ و مرو دانسته شده است. « نیبرگ» می نویسد که « بتلمیوس» ( Ptolemaeus) در روی نقشه ی خود در بخش بالای مرو یعنی جنوب واحه ی مرو سرزمینی دارد به نام « نیگایه» که شاید صورت غلطی است از « نیسایه» . به هر صورت، نیسا اوستا را باید آنجا جستجو کرد. (16)
شهرهای فراوان به نام « نسا» در سراسر ایران بزرگ و حتی بیرون از مرزهای آن بنا شده بود. « نسا» فشرده ای از نام « ناساتیا» یا ایزد بانوی « ناهید» است و در زبان تازی به زنان: نساء گفته می شود.

6) هریوه- هری

یادداشت:

پژوهشگران این سرزمین را برابر با « هرات» دانسته اند؛ همان جایی که هنگام در گذشت کسی، تا 9 شبانه روز، خانه را رها می کردند و با چنگ و چکامه، سوگواری می نمودند. زبان شناسان « هری» و « آری» یا آریایی را واژه هایی هم خانواده می دانند. این ناحیه: آریانا، و هندوستان: آریابهارات خوانده می شد.
« ابن خردادبه» نوشته است که استان خراسان بر چهار بخش بود و چهار مرزبان داشت. این بخش بندی برابر است با فهرست وندیداد / بن دهش؛ و تنها به جای نسا، ماوراء النهر آمده است:
1- مرو شاهجان و توابع آن.
2- بلخ و تخارستان.
3- هرات و بوشنج و باذغیس و سیستان.
4- ماوراء النهر.

7) وَئِه کِرِت- کابل

یادداشت:

این سرزمین را « بدسایه» می دانستند و به گزارش « بن دهش» سایه ی درختان آنجا به تن، بد است. کابلستان همیشه یکی از کانون های خاندان سام ( کرشاسپ) به شمار می رفت و زوج زابلستان بود. با نگرش به کوهستانی بودن این مرز و بوم، شاید بتوان نام کابل را از این ریشه دانست: کا= کوه+ بُل = بیل، ویل= شهر، ناحیه، سرزمین. ( مانند: اردبیل= سرزمین مقدس).

8) اوروَ- مهنه

هاشم رضی: فرهنگ نامهای اوستا
آیا می توان هشتمین کشوری را که در فر گردیکم « وندیداد» به نام « اورو» معرفی شده، با « اور گنج» که پایتخت « خوارزم» بوده است، یکی دانست؟ باستان شناسان این شهر را در « ترکمنستان» کشف کرده اند.. با توجه به اینکه در « وندیداد» از « خوارزم» هیچ سخنی و اشاره ای نیامده، این حدس قوی تر می شود که « اورو» با « اور گنج» یکی است.

یادداشت:

در « بن دهش» این سرزمین دارای علوفه و غلات فراوان، شناخته شده و با دو خوانش و تلفظ Myhn و Mysn یاد گردیده است. « نیبرگ» ( Nyberg) نام Mysn را برابر با « مِیشان» درپیرامون جنوب فرات دانسته اما گزارش پهلوی [= بن دهش] را نمی پذیرد و این سرزمین را در غرب واحه ی « مرو» می داند!(17)
یاد آور می شود یکی از آبخاست های میان بحرین و عمان را « مش ماهیک» یا « ماش ماهی» می خواندند. (18)
« دارمس تتر» سرزمین « اورو» را با « میشان» یگانه می داند. « م. محمدی ملایری» درباره ی « میشان» می نویسد:
این سرزمین هر چند در تقسیمات دیوانی دوره ی ساسانی..بخشی از یک استان به شمار می رفته ولی در دوره های قدیم دارای قلمروی گسترده تر و اهمیت و اعتباری بیشتر بوده.. .در کتیبه ی شاپور [بزرگ ساسانی] هم در قلمرو فرمانروایی های او، میشان همچنان جدا از سورستان و درکنار سورستان ذکر شده.. .کم و بیش همسنگ فارس و خوزستان بوده.(19)

9) خنین: گرگان - گرجستان

یادداشت:

آنچه که مترجمان به نادرست: « گرگان» نوشته اند، در واقع، « گرجستان» است که « و هر گانه» و « هرکانی» خوانده می شد.

نیبرگ: دینهای ایران باستان

« استرابون» ( Strabon) از تپوریان [طبرستانی ها] یاد می کند که همزمان با او یا در زمان مآخذ او نیز در بخشهای کوهستانی شرقیِ « هیرکانی» زندگی می کردند. اینان روا می داشتند زنان خود را هنگامی که دو یا سه فرزند از آنها داشتند به مردان دیگر بدهند. به دشواری می شود این اندیشه را آریایی پنداشت.

یادداشت:

به گزارش « بن دهش» درخنین ( گرجستان) دشت هموار و چشمه و رود فراوان به چشم می خورد.(20) از گناهان مردم آنجا، کون مرزی ( لواط) بود.
همان گونه که دیدیم، تپوری ها یا طبرستانی ها در بخش شرقی هیرکانی ( گرجستان) بودند، درحالی که اگر هیرکانی را برابر با گرگان بدانیم، این جهت یابی، وارونه می شود. به نوشته ی « گزنفون» ( Xenophon) هیرکانی ها همسایگان « آشور» بودند.(21)

اصلان غفاری: قصه سکندر و دارا

مقصود مورخان یونانی از « هیرکانی» غیر از « گرگان» فعلی می باشد[....] گرجستان را در دوره ی پارت ها و ساسانیان « ورژان» می نامیدند که تقریباً همان « ورکان» یا « گرگان» است[....] اغلب بر می خوریم که هیرکانی ها با آلان ها ( اقوام ساکن قفقاز) همدست شده بر ضد « بلاش» شاه پارت اقداماتی می کنند. و اما روایت « پلوتارک»:
« سزار» دراین تاریخ، سودای جنگ با اشکانیان را در سر می پخت تا پس از تسخیر هرکانی و احاطه به دریای خزر و قلل شامخ قفقاز، به تسخیر سرزمین پونت پردازد...
آنچه در بحث ما شایان دقت می باشد، آن است که اگر رومی ها برای تسلط به دریای خزر و قلل شامخ قفقاز لازم باشد ابتدا هیرکانی را تسخیر کنند، این هرکانی، گرگان واقع در جنوب شرقی دریای خزر نمی تواند باشد و بدون تردید، گرجستان یا « گرگستان» و به تعبیر دیگر، همان گرگان واقع در ماورای « ارس» می باشد.

10) هَرَخ وَئیتی - اَرَمن

یادداشت:

این سرزمین که به گونه ی « هَرَه ویتی» نیز خوانده شده و گناه مردمانش، خاک کردن مردگان است، از دیدگاه « نیبرگ» همان « هرخواتیش» در سنگ نوشته بهستان ( بیستون) و « آراخوزی» باستان است؛ که در بخش غربی اش، رود « هیرمند» می گذرد، در « بن دهش» با نام « ارمن» روبرو می شویم؛ نامی که در فهرست سرزمینهای شاهنشاهی هخامنشی نیز ثبت شده است. اما شاید ارمن همان « ارمان زمین» در شاهنامه باشد؛ بویژه که ارمنستان ( همراه با اران و آذربایجان) بخشی از ایران ویج به شمار می رفته است. اگر « هره ویتی» همان ارمن یا ارمان زمین باشد، نشانی اش در شاهنامه ( داستان نوذر) چنین است:
که افراسیاب اندر ارمان زمین ....دو سالار کردش زترکان گزین...
یوس زاو لستان نهادند روی... « شماساس» کز پیش جیحون برفت
زکینه، زبان بافه گوی ... سوی سیستان روی بنهاد تفت
و:
کسانی که از شهر ارمان شدند ... به کینه سوی زاو لستان شدند.
بنابراین در می یابیم که سرزمین یاد شده در فراسوی جیحون جای داشته است.

11) هیرمند

یادداشت:

« هئتومنت» ( Haetumant) یا « هیلمند» یا « هیرمند» برابر است با سیستان. آفت این سرزمین جاودهای زیانبار بوده است. این مرز و بوم، در بردارنده ی اسطوره های زیبایی درباره ی رهانندگان فرجامین هستند که از تبار زرتشت می باشند. سیستان در دوران کهن، بسیار آباد و پر بار بود و دریاچه ها و رودهای بیشتری داشت. (22)

زامیاد ( کیان) یشت: 56 تا 67

[ از دریای « فراخ کرد» سه شاخابه یا دریاچه پدید آمد به نامهای : ( 1) خسرو. ( 2) وَنگ هَزاده. ( 3) اَوژدان وَن.
آنجا که کوه « آوشیدَم» سربر کشیده است، این رودها به دریاچه ی « کیانسیه» می ریزند:
(1) هیرمند. (2) خواسترا. (3) هوسپا. (4) فَردَسا. (5) خوار ننگهیتی. (6) اوش تَویَتی.(7) اوروزَا. ( 8) اِرزِی. ( 9) زَرِنومیتی.] (23)

ری

یادداشت:

ری به این گونه ها خوانده می شد: رگه، رغا. ری دارای ویژه نام « سه تخمه» و « سه رد» بوده که سخن از سه طبقه اجتماعی آسُروَون ( موبدان)، ارتشتار ( سپاهیان) و واستریوش ( کشاورزان و دامپروران) دارد. از آنجا که در « بن دهش» ناحیه ی ری در آذربایجان به شمار آمده، پاره ای پژوهشگران گمان کرده اند که سخن از ری دیگری می باشد؛ اما این دیدگاه، نادرست می نماید زیرا آذربایجان برابر است با سرزمین کهن « ماد» که ری نیز بخشی از آن به شمار می آمد. دراین کتابها و رساله ها، ری بخشی از آذربایجان می باشد: شهرستانهای ایران ( رساله پهلوی)، المسالک و الممالک، التنبیه و الاشراف، و غیره. در سنگ نبشته ی داریوش بزرگ در بیستون ( بند 13)، ری جزو « ماد» به شمار میرود.

13) چخر

یادداشت:

در دست نویسهای « بن دهش» ، نام دیگری نیز آمده: W'hl [و هل؟] و برابر با سرزمین « میزن» می باشد. گناه مردمش سوزاندن مردار است. همچنین روباه و راسو را می پختند و می خوردند. از آنجا که در متن اوستایی ( وندیداد) نیز با جمله « چَخرم سورِم مَزَم»(24) روبر می شویم، باید در نامهای « میزن» و « مَزَن» باری شویم؛ که همانند نام « مزون» می باشد.

مارکوارت: ایرانشهر

مزون نام فارسی برای « عمان» است... ساکنان آن به روایت « ابن کلبی» غیر عرب بوده اند... در نیمه دوم قرن اول میلادی، عمان در تصرف امپراتوری ایران بوده است... درآنجا مزدیسناییان نیز وجود داشته اند.

یادداشت:

در چند نوشتار کهن اشاره شده که شام و یمن ( همسایه عمان) را مازندران( مزن داران) می خواندند.(25)

14) ورن

وندیداد: فر گردیکم، بند 18

چهاردهمین سرزمین و کشور نیکی که من - اهورا مزدا- آفریدم « وَرِنَ» چهار گوشه بود که فریدون - فرو کوبنده ی اژی دهاک [ ضحاک]- در آن زاده شد. پس آنگاه اهریمنِ « همه تن مرگ» بیامد و به پتیارگی، دَشتان [ عادت ماهانه] نابهنجار زنان و گرمای سخت را آورید.

آبان یشت: 33

فریدون پسر « آبتین» از خاندان توانا در سرزمین چهار گوشه ی « ورن» یکصد اسب و هزار گاوه ده هزار گوسپند، او [ ایزد آناهیتا] را پیشکش آورد.(26)

بن دهش: درباره ی شهرهای نامی

« ور» چهار گوش..دُنباوند [دماوند] است. او را چهار گوشی این که چهار سوی است. گوید که از چهار سوی سرزمین، آب در شهر آید.

بن دهش: درباره ی مانش ها [بناها] یی که کیان به فره کردند.

...یکی آنکه فریدون کرد به « پِتَشخوارگر» ، به ور چهار گوش، دنباوند.(27)

بن دهش: در باره ی نحوه ی آن آفرینش ها

« پتشخوارگر - کوه» آن است که به طبرستان و گیلان و آن ناحیه است...« پتشخوار- کوه» که « مهست فره خواری- کوه» نیز خوانند.

مینوی خرد: پرسش 26

[ منوچهر] از زمین « پدشخوارگر» تابُن گوزگ [ ناحیه ای میان گوزگان و جیحون] که افراسیاب گرفته بود، به پیمان از افراسیاب باز ستانید و به ملکیت ایرانشهر درآورد.

15) هفت رود- هفت هندوگان.

یادداشت:

این سرزمین در « بن دهش» برابر با « هندوستان» دانسته شده؛ کشوری که دارای هفت « سر- خدای» یا فرمانروا بوده است. بسیاری از پژوهشگران با « پنجاب» برابر داده اند، اما با نگرش به گزارش بن دهش، بویژه زیستن انیران ( غیر آریایی ها) در « هفت هندو»، می بایست اینجا را هندوستان بدانیم؛ دست کم، گستره ای میان کرانه های رود مهران ( سند) تا رود « گنگ». ( بخش شمالی هند امروزی). به روایت کتاب کهن و حماسی « راماین»، هفت رود ( هپت هندو) شاخه های هفتگانه ی رود « گنگ» هستند.

ع. محمودی بختیاری: شکرستان.

هندوستان، جزیی از ایران بود و بی شک جمشید و همچنین فریدون، دو شهریار بوده اند که هند و ایران را به صورت یک کشور اداره می کردند. حتی جدا شدن هندوستان از ایران، تنها، جدایی دینی بوده و گرنه از نظر سیاسی و کشور داری، همیشه نیمی از ایران به شمار می رفته و روزگار بسیار درازی، این سرزمین بزرگ که امروز به نام هندوستان و ایران به صورت جداگانه از هم خوانده می شوند، در کنار هم و در زیر یک درفش بوده اند.

تیریشت: 32و 36

تیشتَر [ ایزدباران]... از دریای « فراخ کرت» فراز آید [...] آنگاه مِه از آن سوی هند بر خیزد؛ از کوهی که در میانه ی دریای « فراخ کرت» جای دارد[...] آیا سرزمینهای ایرانی از سالی خوش برخوردار خواهند شد؟

16) اودای ارنگ- رنگها

یادداشت:

در زمانی که « فرن بغ دادگی» دفتر « بن دهش» را می نگاشت، این سرزمین در اشغال عرب بود و از این رو، به نام « اودای تازیان» یاد شده است. البته شاید معنای درستش: « سرچشمه ی تازنده» باشد. درمتن پهلوی « وندیداد» به گونه « اودای ارنگستان هروم» می باشد.(28)
« دارمس تتر» با اشاره به گزارش پهلوی، سرزمین آبخور رود « رنگها» را با ناحیه ی « میان رودان» یکی دانسته است.(29) « زاد سپرم» آب ارنگ را رود دجله می داند.(30) از آنجا که دومین سرزمین به نام « سوری مانش» یا « آسورستان» خوانده و مرکزش « بغداد» دانسته شده، بنابراین « اودای ارنگ» را می توان همان سرچشمه ی « دجله» به شمار آورد، بویژه که وندیداد پهلوی جایگاهش را در « هروم» یاد کرده است؛ یعنی ماد ( آذربایجان) غربی یا ترکیه امروزی.

دین یشت:7

آنچنان نیروی بینایی ،ماهی « کَرَ» در آب دار است که خیزابی به اندازه ی مویی را در رود « رنگها» ی دور کرانه، در ژرفایی [ پهنایی؟] برابر با قد هزار آدمی، تواند دید.

یادداشت:

در دستنویس هندی « بن دهش» آمده: ارنگ رود آن است که از البرز به سرزمین سوریه که شام نیز خوانند، بیاید. « زادسپرم» می گوید: ارنگ، دجله ی تازان است. افزون بر این، ارنگ را به گونه ی اروند نیز خوانده اند. فردوسی می گوید:
اگر پهلوانی ندانی زبان... به تازی تواروند را دجله خوان.

پی نوشت ها :

1. شهرستانهای ایران، رساله ای جغرافیایی به زبان پهلوی است که تاریخ نگارش آن را کمابیش هشتصد پس از میلاد می دانند. این رساله از سوی استاد صادق هدایت ترجمه شده است.
2. اهریمن که همه ی هستی و تن او: مرگ است./ دوستخواه.
3. این واژه را « مارهای سرخ» نیز ترجمه کرده اند. / دوستخواه.
4. این گزارشها برخاسته از دیدگاهی است اسطوره ای که نژاد آریایی را خورشیدی و فروغ مند می داند.
5. به گمان « مهرداد بهار» ، کیومرس و گاو در دو سوی هرمزد جای داشتند؛ اما با نگرش به متن، رود دائیتی درست تر می نماید. دیگر اینکه آفرینش کیومرس در ایران ویج ( اران و قفقاز) برابر است با یافته های انسان شناسان مبنی بر پیدایش بشر هوشمند ( کرومانیون) در این سرزمین.
6. زوهر: آمیزه ای از مایعات گوناگون که پیشکش ایزدان می کردند.
7. برگرفته از: فرهنگ نامهای اوستا/ ایران ویج.
8. فرهنگ نامهای اوستا / ایران ویج.
« گلدنر» Karl Gelner نیز بر این باور است.
9. داستان جم، 40.
10. « خدایان آفریده» در دنباله ی جمله، معنای بغداد است. زیرا « بغ» یعنی خدا، و « داد» به معنای آفریده است./ بهار.
11. در زند[ گزارش پهلوی] و ندیداد و گزارش « اسفندیار جی» آمده است: حشره ای است که در میان غله و علوفه را می خورد، می گزد. / دوستخواه
12. « بهار» آن را « سُغد» می داند؛ اما باتوجه به اینکه رود « ارنگ» تا مصر نیز روانه است، نگرش « بهار» نادرست می نماید.
13. نام « گام» به این گونه ها آمده: g'y-g'm-g'm. به نوشته ی « بهار»: املای g'y خود تحولی از gava اوستایی را نشان می دهد.
14. با نشانه ی xph/ یافت شده در تخت جمشید.
15. « جلیل دوستخواه» این واژه را به پیروی از پژوهشگران دیگر به معنای « خواهش های گناه آلود» آورده است. در « بن دهش» به گونه « دُش مرز» آمده و مهرداد بهار: « همجنس باز» ترجمه کرده است. اما با نگرش به گزارش « بن دهش» می توان به این معنی دانست: دشمن مرز و سرزمین.
16. دینهای ایران باستان، 316.
17. دینهای ایران باستان، 318.
18. ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، 95.
19. دل ایرانشهر( بخش یکم)، گفتار بیستم.
20. آیا نام خنین ( گرجستان که چشمه های بی شمار دارد) بر گرفته از واژه ی « خانی» به معنای « چشم» است؟ برای آگاهی بیشتر از این واژه ها و دیگر کلمات همریشه با آن، بنگرید به: شکرستان ( چند گفتار پیرامون فرهنگ ایران)، 88.
21. سیرت کورش کبیر، 142 به بعد.
22. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: سرزمین موعود/ علی اصغر مصطفوی.
23. پژوهشگران این رودها را با نام امروزیشان سنجیده اند.
* خواسترا= خاش رود، نهر نیشک* فردسا ( فرادثا)= فراه رود
* هوسپا= خوسپاس [ به نظر « مارکوارت» با « خوشک: درمیان « بُست» و « پنجوی» مطابق است.] * خوار ننگهیتی = هاروت رود * اوش تویتی = خشک رود./ زمان و زادگاه زرتشت، 47.
24. « چخر» که دارای جنگ افزار مزنی است. ( متن پهلوی: چخر ابزار- کردار مزن)
25. بسیاری از نویسندگان کنونی دچار این اشتباه شده اند که این مازندران را با مازندران ایران، یگانه دانسته اند. بهترین آگاهی دراین زمینه را در منظومه ی « کوش نامه» می توان یافت.
26. همچنین: گوش ( دَرو اسپ) یشت؛ رام یشت؛ ارت ( اشی) یشت.
27. درباره ی این مانش یابنا، منظومه ی « کوش نامه» آگاهی ارزنده ای دارد:
به کوه اندر او را یکی تخت ساخت... بسی مرد دانا سوی کوه تاخت.
یکی تخت پر مایه ی زرنگار... سراسر بدان گوهر شاهوار
بدان تخت شد مرد دانش پرست... نگاریده گردون از آن سان که هست
چنان کرد بیدار از آن ماه و مهر ... که گفتی به زیر آمده ست از سپهر
پدید اندر او جای هر اختری ... زِهَر دانشی درگشاده دری
فریدون فرخ در آمد به تخت ... همی دانشش آرزو کرد سخت
در آن تخت پیوسته کردی نگاه ... بدانست از راز خورشیده و ماه
زکردار مریخ تا مشتری ... شد آگاه از رنج و از داوری
یاد آور می شود که « تخت تاقدیس» بر پایه ی نقشه ی همین بنا، ساخته شده بود. برای آگاهی بیشتر بنگرید به: شگفتی های باستانی ایران، امید عطایی.
28. بن دهش، بخش شانزدهم.
29. اوستا کهن ترین سرودهای ایرانیان. 663.
30. گزیده های زاد سپرم، 34.

منبع مقاله :
عطایی فرد، امید؛ (1384) ، ایران بزرگ( جغرافیا اسطوره ای و تاریخی مرزها و مردمان ایرانی) ، تهران: اطلاعات، چاپ دوم